اینجا هیچ چیز طبیعی نیست
ژانر: وحشت و تخیلی 
پارت: هفتم
نویسنده: امیرحسین 


رسیدیم مقابل ساختمون  جولیا با اخم گفت: خب حالا چطور می خوایم وارد یه ساختمون اطلاعات دولتی بشیم که هزارتا نگهبان و دوربین داره؟
لبخندی زدم و گفتم لازم نیست وارد شیم صداش می کنیم.

وارد اتاقک نگهبانی شدیم و گفتیم که می خوایم اونو ببینیم نگهبان چاق با موهای فرفری سیاه نیشخندی زد و گفت صبر کنین!
تلفن بی سیم سیاه رنگشو برداشت و زنگ زد و بعد گوشی رو داد به ما گفت حرف بزنین!

خواستم بگم الو! که صدای تیراندازی بیرون نگهبانی شنیده شد نگهبان سریع گفت سرتون رو خم کنین بیاین این ور میز!
جولیا با موهای بهم ریخته بعد یه جیغ کوتاه گفت چیشده؟ چه خبره؟
نگهبان مانیتور روی میزو کشید پایین خوشبختانه سیماش درنیومد یه ماشین وارد محوطه شده بود و تیراندازی می کرد جولیا گفت این چیه روش نوشته !!
درسته تصویر دوربینا واضح نبود اما میشد خوند نوشته بود: .
که یه ضربه از پشت بهم خورد صدای بقیه نمیومد ! افتادم روی زمین چشمام تار شده بود و نمی‌تونستم چیزی ببینم سرمو آروم به اون طرفی که ازش ضربه خوردم چرخوندم چیزی نمی دیدم جز سایه سیاه یه آدم که روبروم ایستاده بود و یه صدای آشنا شنیدم اون صدای خودم بود با یه جمله آشنا: حاضری مرگ پدرت رو ببینی؟
این جمله رو شبیهش توی خونه و اون پیامک دیدم هوشیاری ام داشت کم و کم تر می شد پشت سرم احساس خیس بودن می کردم خون بود و آروم آروم از هوش رفتم

رمان ترسناک هزار فرسنگ نفرین قسمت دوم

رمان ترسناک اینجا هیچ چیز طبیعی نیست قسمت هفتم

رمان ترسناک هزار فرسنگ نفرین

یه ,رو ,صدای ,نگهبان ,آروم ,سیاه ,بود و ,با موهای ,زد و ,شده بود ,اینجا هیچ

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بورس واقتصاد پایگاه اطلاع رسانی گروه الکترونیک ساندویج پانل دانلود کتاب پی دی اف فروشگاه اینترنتی فایل ساختار لگو رسانه فیلم برتر عین‌قاف ویران پایگاه سرباز