اینجا هیچ چیز طبیعی نیست 
ژانر: وحشت و تخیلی 
پارت: ششم
نویسنده: امیرحسین
این پارت: تو کی هستی؟ 


سریع دستشو گرفتم و گفتم : تو منو یادت نمیاد؟ تو سالن بهم خوردی؟ راستی من آنا هستم.
رفت عقب و گفت: من جولیا هستم ولی نه یادم نمیاد !
ترسیده بود خواست فرار کنه که بهش گفتم تو هم مال اینجا نیستی مگه نه؟
ایستاد و بهم نگاه کرد گفت : یعنی چی؟
چند قدم رفتم جلوتر و گفتم: تو هم از یه بعد یا زمان دیگه اومدی آره؟
رنگ پریدگی صورتش معلوم بود با چند ثانیه سکوت و خوردن لبش گفت تو از کجا می دونی؟

روی نیمکت سبز پشت درخت های بلند کاج نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن اون هم مثل من توی اینجا گیر افتاده بود با این تفاوت که اون ناخودآگاه هنگام خواب وارد این بعد شده!
دستی به موهاش کشید و گفت: فکر میکنی الان واقعا یه جای دیگه ایم یا توی ذهنمون گیر افتادیم؟
بهش گفتم: نمی دونم آخه همه چیز طبیعیه حتی نمی دونم که باید چیکار کنم!
نگاهی بهم کرد و گفت من یه کار کوچیک دارم که باید انجامش بدم !
پرسیدم چه کاری ؟ نکنه می خوای بری به خودت بگی سلام؟؟؟!!!
لبخندی زد و گفت : نه اگه اینجا همه چیز به طور طبیعی پیش بره ، اون پسرا رو میبینی؟
-آره
گفت  اونا حدود ۱۰ دقیقه بعد با دوچرخه شون میان از پشت یه لگد به ما میزنن میرم دوچرخه شون رو پنچر کنم!

سریع جلوشو گرفتم و گفتم دیوونه شدی ! می دونی اگه اینجا واقعی باشه تو با کارت همه چی رو تغییر میدی! هاج و واج بهم نگاه می کرد و گفت: خب انتظار داری تو این دنیای کوفتی چیکار کنیم؟ اصلا شب قراره کجا بخوابیم؟ چی بخوریم!

سریع به خودم گفتم : مایک !
پرسید: مایک دیگه کدوم خریه تو این شرایط؟

گفتم اون همکار من تو آینده است اون از من ۶ سال بزرگ تره اون الان باید سال دوم کارش تو اداره باشه می دونم کجاست می تونیم بریم پیش اون!
دستمو گرفت و ابروهاشو کج کرد و گفت: خب نمی ترسی طرف شوکه بشه! اصلا یه سوال شما کی با هم آشنا شدین؟

گفتم دو سال دیگه قراره آشنا بشیم و در ضمن اون روی این چیزا خیلی مطالعه میکنه مطمئنم می تونه کم کنه!

لگدی به سنگ جلویی خودش زد و گفت این افتضاحه !
بهش اشاره کردم و پرسیدم پولی همراهت هست؟ گفت نه یه کارت اعتباریه که اینجا به دردمون نمی خوره چون ۴ سال دیگه قراره اون حساب بانکی رو باز کنم!
گفتم: خب پس باید دو کیلومتری پیاده بریم تا به اداره برسیم البته اگه ساعت کاری تموم نشه

رمان ترسناک هزار فرسنگ نفرین قسمت دوم

رمان ترسناک اینجا هیچ چیز طبیعی نیست قسمت هفتم

رمان ترسناک هزار فرسنگ نفرین

تو ,گفتم ,اون ,یه ,بهم ,رو ,و گفت ,و گفتم ,کرد و ,گفتم تو ,گفت نه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

medicine من و زندگی یک یار سیستم مدیریت امنیت اطلاعات (ISMS) مقام معظم رهبری:جنگ نرم یعنی تردید در دلها و ذهن های مردم. تجهیزات آشپزخانه های صنعتی و هتلی باطری ماشین مــــای آر بــــی تیــ سنگرگاه سایبری کانالستان